ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

بدون عنوان

شکر خدا امروز یه روز خوب و پر از انرژی بود پسری بعد از یک هفته غیبت به مدرسه رفت . دیشب گل پسرم از من خواست برای ناهار امروز ماهی روی آتیش کباب کنم ، من هم که هلاک این درخواست های پسرم هستم اطاعت کردم . وقتی پسری رو رسوندم رفتم بازار ماهی فروشا و دو تا ماهیه توپ خریدم همونجا دادم تمیزشون کردن و بعد هم بازار میوه و تره بار که واقعا سر صبحی آدم رو به وجد میاره ، عطر و بوی سبزی تازه و میوه های رنگ و وارنگ و یه عالمه مرد و زن سحرخیز.... چند روزی بود دلم آش میخواست دیدم راحت ترینش آش دوغه ، سبزی آش گرفتم ، بوی سبزی ها هوس برانگیز بود و من هم وسوسه شدم برای ماهی شکم پر هم سبزی بگیرم. بعدش هم نارنج و پرتقال گرفتم و  حسابی به خو...
30 دی 1391

بدون عنوان

امروز هم موندگاریم توی خونه دیروز هم خیلی روز متفاوتی نبود ، بعد از ظهرش خیلی هوا دلگیر بود ، عصری از پسری خواستم که با هم شیرینی بپزیم اون هم کیک شکلاتی خواست ، توی اینترنت گشتم که یک کیک با دستور جدید درست کنم گفتم که مجبوریم برای تفریح بخوریم و بیاشامیم کلی حوصله به خرج دادم و برای پسری کیک پختم من خودم عاشق پوی کاکائوام بوی پودر کاکائو مستم میکنه حالا این کیک هم عطر و بوی بینظیری داشت که پسری رو به وجد آورده بود و مدام میگفت: اوووووووووووم به به چه بوی خوبی داره ولی کیک پختن و کیک خوردن پسری همان و نصف شب گلودرد پسری همااااااااااان این هم کیک ما       امروز هم تصمیم دارم ناهار رو ...
29 دی 1391

بدون عنوان

امروز میتونه روز خوبی باشه امیدوارم که همینطور باشه هوای تمیز و آفتاب گرم (البته بادش بد جوری سوز داره ولی لذت بخشه) از امروز باید روی طرحم کار کنم ، کار زیادی دارم آهنگ وبم رو دوست دارم ولی به خاطر همسری تغییرش میدم
28 دی 1391

بدون عنوان

امتحان مسخره ای بود خودمون رو خفه کردیم کتاب خوندیم ، آقا گفته بودن بچه های معماری کتاب رو بخونن کافیه تازه 26 تا سوال هم داده بود که هر کدوم چند صفحه ای از کتاب رو در بر داشت حالا آقا اومده از توی جزوه ای که شامل 3 تا برگه بود و بنده و خیلی ها هم اصلا اون رو نداشتیم سوال داده سه تا از کتاب سه تا از جزوه بی خیال درسهام پاس بشن ، این ترم هیچ چیز دیگه ای مهم نیست برام یکی از بچه ها که مال اینجا نیست میگفت چرا استادهای اینجا قابل پیش بینی نیستن چرا اینجوری سوال میدن دیدم راست میگه کلا استادهامون دوست دارن بچه ها رو سورپرایز کنن الان کلی کار هست که دلم میخواد انجام بدم ولی ترجیح دادم بیام پای لب تاب برای خودم بگردم ...
27 دی 1391

بدون عنوان

امروز آخرین امتحانمه کلی کار دارم که انجام بدم ، امروز و فردا خونه رو تمیز کنم و بعدش برم سراغ طرحم دلم میخواست امروز بار و بندیلم رو جمع کنم و برم دو سه روز خونه مامانم ولی چون مامان مریض شده بابا اعلام کرده که نباید بیایی اینجا چون ممکنه ویروس جدیدی از سرما باشه و برای پسری خطرناکه . دیدم راست میگه بچه ام تازه داره جون میگیره دلم برای خودم میسوزه شوهره که نیست حسرت خواهر داشتن که همیشه به دل منه دو هفته بس رفتم خونه مادرشوهر که طفلک فکر کنم از هر چی عروس داشتنه پشیمون شده خونه خواهر شوهر هم نمیشه راحت رفت ، پسرش درس داره ، شوهرش بعد از ظهرها خونه ست و آدم راحت نیست اونجا ، اون خواهر شوهر هم که باید برم خونه با...
27 دی 1391

بدون عنوان

توی وبلاگ آقای کوچک بودم و داشتم کامنت های مربوط به آخرین پست رو میخوندم ، یه مامان قسمتی از مناجات حضرت موسی (ع) رو گذاشته بود که خیلی دلم رو لرزوند :   حضرت موسى (علیه السلام ) در مناجات خود در کوه طور عرض کرد: یا اله العالمین (اى معبود جهانیان ). جواب شنید: لبیک (یعنى نداى تورا پذیرفتم ). سپس عرض کرد: یا اله المحسنین (اى خداى نیکوکاران ) همان جواب را شنید سپس عرض کرد: یا اله المطیعین : (اى خداى اطاعت کنندگان ) باز همان پاسخ را شنید. سپس عرض کرد: یا اله العاصین (اى خداى گنهکاران ). سه بار در پاسخ شنید: لبیک ، لبیک لبیک . موسى (علیه السلام ) عرض کرد: خدایا چرا، در دفعه چهارم ، سه بار پاس...
27 دی 1391

بدون عنوان

خدا خودش خوب میدونست ما چه مردم بی جنبه ای هستیم برامون برف خالی نمیکرد یه بند انگشت برف اومد پاهامون داغون شد اینقدر از این پنجره به اون پنجره رفتیم قبلش هم که باد و طوفان لطف فرمودن کلا سیستم ماهواره رو ترکوندن و ما هیییییییچ شبکه ای نداریم یعنی خدا به من رحم کنه با این پسری دیگه اینکه همون برف بندانگشتی باعث شد ایرانسل لطف فرموده و باطل شده یعنی الان برق هم قطع بشه عمرا کسی بتونه من رو پیدا کنه (گوشی خونه با برقه) یعنی آخر تمدنیم ها از این هوای توپ و عالی که بگذریم امتحانی دادم که دیگه تا ترم آخر روم نمیشه تو چشم استاد نگاه کنم ، افتضاااااااااااااااااااح ، خدائیش خوندم ولی توی دو روز بکوب خوندن اینهمه مطلب که نیاز ...
27 دی 1391

معماری

باد و بارون و طوفان یه کم غر بزنم من الان میتونستم روی مبل کنار پنجره نشسته باشم و توی این سر و صدای بارون و باد برای خودم قلاب بافی کنم ولی چه کنم که اسیر این درس شدم فکر کنم دیگه مغزم داره جواب میکنه ذهنم درگیره با رنسانس ، بیزانس ، گوتیک ، افلاطون و ارسطو استوارت میل و گیدئون ، زوی و کارونی ، معماری رم و یونان ، فضا و حجم و فرهنگ و و و ........ دیشب به این نتیجه رسیدم که یک معمار میتونه از نظر عقلی دچار مشکل باشه من اینجا از همه معماران عذرخواهی میکنم قصدم توهین نیست نمیدونم با چه کلماتی حسم رو بگم ، وقتی زیادی غرق در فهم و شناخت بشی و از همه علوم قرار باشه بدونی خب ممکنه اطرافیان بگن طرف دیوانه است توی مبانی...
26 دی 1391

قصه های من و پسری

خدایا سپاسگزارم الان خیلی بهترم هرچند پسری با کارهاش اذیتم میکنه ولی خب اون بچه است نمیتونم ازش انتظار داشته باشم شرایط رو درک کنه . عصری دیگه با کلی قربون صدقه پسری رو راضی کردم که بریم بیرون البته ایشون بعد اینکه آناناس میل کرد شاکی شد که چرا اینو بهم دادی گلوم سوخت و من هم تعجب که ای بابا من خودم خوندم که برای سوزش گلو زمان سرماخوردگی خوبه ، خلاصه شازده پسر ما تا نیم ساعتی غر زد و هی گفت که حالم بده قلبم یخه ولی خودم گرمم.................تا اینکه گفتم بیا بریم به آقای دکترت بگیم که پسر خوبی بودی و آمپولت رو زدی بعدش هم میبرمت شهر کتاب برات کتاب و برچسب میخرم که بالاخره رضایت داد و با کلی فس و فس حاضر شد . ...
24 دی 1391